اینو برام برام فرستاد پیام من بود به خودش تو شروع این پایان! سیوش کرده بود .

 

بهش گفته بودم دلم میخواد ببینمت، دلم میخواد شجاع که شدم، پخته که شدم ،قوی که شدم ببینمت. ببینمت که خوشحالی ،میخندی ،حتی کنار عشق زندگیت  واستادی دلم میخواد اونقدر شهامت پیدا کرده باشم تو خیابون ساز بزنم اونقدر دلمون باهم صاف باشه که ازت بخوام بیای برقصی با اهنگم و تو نه نگی 

 گفتیم که شاید یه روزی تو اینده اتفاقی همو ببینیم مثلا تو کلانتری منو به جرم نقاشی خیابونی رو در و دیوار این شهر رنگ و رو رفته گرفته باشن و تو. دقت کردی هیچوقت به این فکرنکرده بودیم  که تو چرا باید تو اونجا باشی؟؟؟

ولی خب نشد !نشد که بشه و شبیه اینم نیست که بخواد بشه!

به قول تو یه وقتام اینجوری میشه همیشه اونی نمیشه که میخوایم بشه

شاید همو ببینیم و مثل اونروز جلو دانشکده قدمامونو تندتر کنیم شایدم نه 

شاید من هیچوقت تو مشهد ساز دستم نگیرم شاید تو سبزوار رو از نقشه هات خط بکشی 

همو فراموش میکنیم زندگی میکنیم خوشحال میمونیم و تو به بچه هات میگی نقاشای خیابونی دیوونه ان

اونروزی که اروم شده باشی اونروزی که دیگه از دستم عصبانی نباشی اونروزی که فراموشم کرده باشی اون روز ازت میخوام ببخشی 

ولی راستش هنوزم میخوام بیام راه اهن و رقصیدنتو ببینم ولی نبینیم که میبینمت

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها