تمام دوران بچگیم از ضعفام استفاده کردم پشت ضعفام قایم شدم و خب میدونی خصلت ضعف چیه؟ شیرینیش که زیر زبون بیاد ، یه تیکه اش که زیر دندونت مزه مزه کنه، دیگه بهش عادت میکنی  خو میگیری،  معتادش میشی!

ولع ضعیف بودن گرفته بودم! همه جاهای خالی رو با ضعف پر میکردم با بهونه ضعف!

همه چی خوب بود کسی ازم توقعی نداشت چون من ضعیف بودم! چون یه سری چیزا بود که دست من نبود ! چون من نبودم که مقصر بودم

ولی اینم یه اعتیاده مثل اعتیادای دیگه مثل گل که از یه جایی به بعد چوب خطتت عوض میشه دیگه دوز پایین چت نمیشی

من داشتم بزرگ میشدم و مشکلات هم با من . اونقدری بزرگ که دیگه با اون ضعفای قدیمی پوشونده نمیشدن داشتم حرص میزدم واسه ضعف پیدا کردن دست به دامن هرچیزی شده بودم واسه پیدا کردن یه عیب و ایراد تو خودم که همه چیو بندازم گردنش 

یهو به خودم اومدم دیدم چقدر رقت انگیزم از نظر خودم

هیچکی هیچوقت ندونست و نفهمید کهخیلی چیزا فقط بهونه بود هنوز هم کسی نمیدونه  ولی خودم که میدونستم !

و این از همه ترسناک تر بود : تنها موندن با خودت تو اتاق بازجویی! هیچ قاضی و دادگاهی سخت از ذهن ادم نیست. بی رحم و بی ملاحظه است و رک! و تو هیچ دروغی نمیتونی در مقابلش بگی

 من دیگه ضعیف نیستم خیلی وقته دارم میجنگم

همیشه ولی همه هراسش تو دلم بوده که برگرده ، که ازش خوشم بیاد که دوباره در اغوشش بگیرم این ضعف بزرگو

میشه گفت من ترسامو دور نریختم  به زور و حیله و تله جا کردمشون  تو یه جعبه بزرگ که با یه ترس بزرگ تر و جدید جلد شده و مدام رو به رومه:

ترس باز شدن جعبه و ازاد شدن اون ترسا!!!  


مشخصات

آخرین جستجو ها