نگار هیچوقت نمیبخشمت هیچوقت  

فقط میخواستم یه چیزی بهم ثابت بشه که شد 

میدونی نقطه عطف عشق کجاست؟جایی که به نفرت تبدیل میشه !باهام بازی کردی.

اینا حرفایی بود که بهم گفت اخرین جمله شم این بود : حالا برو خوش باش

راستش این سری دیگه خودمو شماتت نمیکنم دارم مرور میکنم تا جایی من تو این بازی بودم هیچوقت بهش نگفتم دوست دارم هیچوقت بهش نگفتم میخوام باهات زندگی کنم یادمه خودم بهش گفتم ازم خوشت میاد نه؟ از همون روزی که زهره و سحر بهم گفتن یه جور نگات میکنه ازون روزی که سارینا خندید گفت حاجی چشاش رفته همون روز بهش گفتم نه ! از اون روز تا امروز هر روز یه دلیل براش اووردم که نه 

هیچوقت بهش امید ندادم بهش گفتم نمیخوام به خاطر من بگذری گفتم خوشم نمیاد بگذری ولی میگذشت یعنی گذشتنم که نه !تو تنهایی خودش میگذشت به جاش که میرسید نمیتونست 

انگار شده بود یه مراسم و ایین همیشگی یه مذهب! میرفت تو تنهاییش با خیال من زندگی میکرد ارزو میبست خوش بود تصمیم میگرفت با اون خیال قرار میبست تو تنهایی خودش میگذشت بعد برمیگشت و میدید من اون خیال نیستم تفاوت و من و اون تصویر رو که میدید  هرچی میخواست میگفت با بی رحمی تمام حرف میزد دلم رو بیقرار میکرد روزهامو خراب میکرد و میرفت تا سری بعد دوباره همون ایین: ازم متنفر بودخسته میشد از تنفر ، میبخشیدم میومد سراغم  بعد  با خیالم زندگی میکرد قرار میبست  به خاطرم میگذشت  و.

 تو کل این مذهب انگار جایی برای خود من نبود

من گم بودم تو بازی ای که درباره من بود

فقط میخواست برنده شه میخواست بدست بیاره تا افتخار رسیدنشو بدست بیاره  !برای همین رفتم، رفتم که برنگردم .خواستم برق این کنسول بازیو قطع کنم تا اینکه قبول کرد قبول کرد تموم شده یا فقط گفت که قبول کرده کوتاه اومدم دلم یه خاطره خوب یه تصویر اروم از یه پایان میخواست کوتاه اومدم چون حس میکردم لیاقت من لیاقت ما یه پایان با شان بیشتریه ولی

ولی این یه پایان با منزلت نبود فقط افتادن تو چرخه دوباره و به سمت بینهایت همون مذهب بود

الان دوباره ازم متنفره ولی من دیگه خسته شدم ازین بازی 

چطور میتونه بهم بگه میتونه با اسکشوال بودنم تا اخر عمرش کنار بیاد و بخواد من بهش اعتماد کنم وقتی اینقدر غیر قابل اعتماده؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها