نشستم اینجا و به دختری فکر میکنم که روزی رو از کسی ید!

محبوبه رفته بود اتاق استاد  بخواد دوباره امتحان بگیره ازش و به طور منطقی استاد پرسیده بود چرا امتحانتو خراب کردی؟

و اون در نهایت صداقت  جواب داده بود نه مشکلی داشتم نه مریض بودم نه سرکار میرم هیچکاری نداشتم و خوابگاه بودم، فقط نخوندم!

خب چرا اینجوری ؟این ترم چند واحد دارد؟ محبوبه جواب داد .

معدل ترم پیشت چطور بود ؟ ترم سه چی؟ ترم دو؟ یک؟رتبه کنکورت ؟معدل دیپلمت؟

دونه دونه پرسید و محبوبه همه رو در نهایت صداقت جواب داد  

چرا یهو افت کردی تو که خوب بوده اوضاعت !  _راست میگفت_

محبوب جواب داده بود درگیر یه سری مسائل حاشیه ای شدم

چه مسائلی؟

الان باید بگم چه مسائلی؟

اره میخوام بشنوم

خب یه چیزی بود استاد نمیتونم بگم 

نه میخوام بشنوم

از یه اقایی خوشم اومده بود

میدونستم میخواستم خودت بگی

محبوبه میگه چشمای استاد پر اشک شده بود .همون چشمایی که ترم پیش با بچه ها چندین جلسه خیره شده بودیم به خط چشم نداشته اش!!!

محبوبه میگه حال استاد بهم ریخته، لحنش عوض شده  دیگه مثل پرفسور اسنیپ تو هری پاتر بی روح و مات برده نبوده گرم بوده و نگران

براش حرف زده گفته دلشو نسپاره به ادما اونا فقط میخوان ازش استفاده کنن !براش از مادر گفته! از اغوش مادر که میشه ته همه ازارای دنیا بری توش و اروم بگیری اینکه  هیچکی مادر ادم نمیشه از محبوبه قول گرفته بره پیش مشاورای دانشگاه و نتیجه اش رو بهش بگه حتما! 

محبوب و تقی اشتی کردن و محبوب پیش هیچ مشاوری نرفت. اما

اما من دارم فکر میکنم! فکر میکنم به استاد کرمی ، به جناب اقای دکتر  !

به وقتایی که سر کلاس با قیافه اسنیپ مقایسه اش میکردم مخصوصا وقتایی که لبه های کتش رو میگرفت و دستاشوجمع میکرد زیر بغلش درست جوری که سورس شنلشو جمع میکرد به همیشه اروم راه رفتن و اروم صحبت کردنش به چشماش که همیشه یه جوری بود یه جور عجیبی اون اولا فک میکردم خط چشم میکشه!!! چند هفته همه دخترا زل زده بودیم بهش که خط چشم داره یا نه!

چه اتفاقی افتاده؟ چه خاطره ای از دور ها دست کشیده بیرون و به داخل کشیدتش؟؟داره زندگی میکنه مثل هزاران ادم معمولی دیگه ولی یهو تو یه لحظه یک دفعه زمان متوقف میشه انگار جای خالی روزی رو حس میکنه ازش یده شده! 

 میترسه شاید دختری رو میبینه که روزگاری روزی رو ازش یده !!و حالا  تو محبوبه خودش رو میبینه جوونی خودش رو 

دارم به خاطره هایی فکر میکنم که هرکدوم از مارو یه روزی یه جایی یهو متوقف و از زمان خارج میکنه یه شکست زمانی 

به ادمایی فکر میکنم که شاید من روزی رو ازشون یده باشم یا روزی بم

(شاید حتی به امیرحسین فکر میکنم)

به ادم هایی که روز هایی رو ازم یدن

( شایدبه ادمی فکر میکنم که تو خونه ما هرگز ازش نامبرده نمیشه ولی در زندگی ما تاثیر گزاره)

دارم فکر میبکنم

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها