امروز یکشنبه است صبح کلاسمو نرفتم و به مامان دروغ گفتم

یه جورایی انگار روم نمیشد برم حتی نمیدونم چرا انگار هشت صبح بیشتر تو چشم باشی!!!!!

هیچ وقت شب قبل شروع چیزی خوابم نبرده پونزده ساله اول مهر استرس میگیرم ،وقتی استرس میگیرم و میتسم دست خودم نیستم نه میفهمم چیکار میکنم نه میفهمم چی میگم و دورم چه خبره دیروز افتضاح شد حس میکردم تقی زاده به منه که داره میخنده روم نمیشد تو چشم استاد نگاه کنم داشتم دروغ میگفتم و کل کلاس میدونستن دارم دروغ میگم بازم نمیدونم چرا اینکارو میکردم همه میدونستن من مغناطیس داشتم همه میدونستن اخرش حذف کردن همه همه چیزو میدونستن واقعا چرا همه همه چیزو میدونن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سر کلاس نصر ابادیم خودم حس کردم دارم خودشیرین  میشم ولی نمیدونستم چرا دارم ادامه میدم !!! ترسیده بودم و خنده عصبی ولم نمیکرد 

مثل روز اولی که رفتم  نرجس .زدم زیر گریه !!!!!!!!!! اونم جلو کسایی که بار اول بود میدیدمشون تا اخرین روزی که اونجا بودم همه یادشون بود من اون دخترم که زدم زیر گریه

یا مثل خیلی وقتای دیگه .خوبیش اینه این اولین لحظه شرماور زندگیم نبوده ما روزای داغون زیادی داشتیم ،پس میدونیم میگذره 

من به خلوت احتیاج دارم جمع جای من نیس بهم استرس میده چون اوضاع از دست من خارجه چون من نیستم که قوانین رو تعیین میکنم و شرایطو 

من رهبر زاده نشدم من برای میدون مسابقه نیستم من منم نگار!

حس میکنم باید یه چیزاییو درست کنم اما شک دارم

مساله ساریناست

اون با سکوت مشکل داره و من سکوت نقطه امنمه

میگن خدا با صابرینه شاید برای درست شدن و درست کردن دارم عجله میکنم و باز هم بیخودی ترسیدم 

بابا میگه دختر مگه تورو واسه جوش افریدن ؟ چرا برای هرچیزی جوش میزنی .

 

پ ن :ما از پسش برمیام نگار 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها